، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات رادین

نی نی دون 7

اینجا کوشولو و عسل من بودی.... وقتی خونه مامان اینا بودیم تووو حیاط انداختیم.... اینجا هم حسابی خسته شدی و بعد کلی عکس انداختن خوابت برد... الهی فدات بشم..... اینجا هم حس میکردی وزنه برداری مامان جون.... این موقع ها اصلا ابروو نداشتی....!! اینجا هم شما 18 روزه بودی و محیا 40 روزه.... محیا دخمل خاله سمانه اس(دوست جووونی من) اینجا هم شما و محیا جونی هستین..... الهی فداتون بشم.... چقد عوض شدین.... بماند که چقد تو زورگوتر شدی..... اولین نگاهه تو به دریا!!!!.... با تعجب اون همه آب رو نیگا میکردی... اینجا 6 ماهه بودی.... بغل دایی اینجا هم حسابی از آب میترسیدی.... ساحل بابلسر..... تا موج میزد جیغ میزدی! ...
24 شهريور 1392

نی نی دون 6

به نام خدا یه عالمه نوشتم اما همش پرید..... اعصابم حسابی خوورد شدش..... بیخیال پسر نازم تصمیم گرفتم از خاطرات الانیات بنویسم...... بنویسم که چقد روز به روز مردتر و زیباتر میشی و حسابی آقا و فهمیده میشی پسر خوشگلم انقد این روزا حرف برای گفتن دارم که نمیدونم از چی بنویسم برات 31 تیر تولدت بود.... چون ماه رمضون بود من خونواده بابایی رو افطار دعوت کردم و چون رابطه دو تا خونواده ها زیاد خوب نیست خونواده خودم رو دعوت نکردم..... صبحش کلی با مامان رفتیم خرید..... بعدش شما با مامانی اینا رفتی خونشون تا من برم خونه و کارام رو انجام بدم..... الهی قربون پسرم برم....موقع رفتن با من بای بای هم میکردی!..... دیگه کلی رفتم خونه و بدوبدو کارام رو ...
24 شهريور 1392
1